غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه حضرت علی اصغر
دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت جادۀ بیعشق تو غیر از خطر چیزی نداشت لذّت عصیان گذشت و ذلّت آن مانده است معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت آخر دست طلب از این و آن تحقیر بود رو به خلق انداختن غیر از ضرر چیزی نداشت من همانم که تمام روز عصیان کرده است آنکه در پروندهاش وقت سحر چیزی نداشت چشمهایم پُر ولیکن کوله بارم خالی است بندهات غیر از همین چشمان تر چیزی نداشت دست در دست کمان برد و نفس را حبس کرد نانجیب انگار جز تیر سه پر چیزی نداشت گـریهاش تنها برای چند قـطره آب بود ورنه بحر جنگجویی این پسر چیزی نداشت |